به مزارش که نزدیک میشدم به یاد دیدار آقا با خانوادههای شهدای حادثه سقوط هواپیما افتادم.
« به حق که اینها مرگ برایشان کم است. خبر شهید صیاد را که آوردند گفتم ایشان لایق شهادت بود. مرگ برایش کم بود.»
گفته بود آقا جان انشاءالله خبر مرا هم برای شما میآورند.
و آوردند ...
بعد از شهادتش بود که میگفتند سال 74 در جریان تهدید نیروهای منافقین در عراق، 000/2 نفر از بچههای سپاه را با ادوات برداشته بود برده بود به عمق 160 کیلومتری عراق. پادگان حزب را محاصره کرده بود. پیغام داد که بگوئید.کاظمی آمده؛ گفته بود اگر اسلحهی خود را تحویل بدهید با هیچ کس کاری نداریم. بروید کار سیاسی کنید، هیچ کس جلوی شما را نمیگیرد. گفته بودند یک روز وقت میخواهیم. او وقت داده بود و آنها هم فردا اسلحه را.
...آقا عبایشان را فرستاده بودند و انگشترشان را...
عبا را که در قبر پهن کردند. گلستان شهدا حال و هوای دیگری داشت. فقط باران بود که اشکها را پنهان میکرد، نه صورتهای پایین و نه دستمال و نه حتی گوشهی چادر.
حتم میدانم که خرازی هم به او رشک میبرد. احمد وصیت کرده بود که کنار او خاکش کنند. همهی بچهها میگفتند حاج حسین دیگر همدم پیدا کرده. آخر دو قبر کناری او خالی بودند نه از ردانیپور اثری بود و نه از ... .
اینبار احمد، حاج حسین را هم شرمنده کرده بود. سوغاتی با ارزشی برایش آورده بود. انگشتری آقا را !!!
خبر شهادتش که در اخبار پخش شد به ساعاتی نکشیده بود که شهر یکپارچه سیاهپوش شده بود. بچههای فعال فرهنگی شهر هنوز هم با حیرت نقل میکنند.
نقل میکنند که از مدارس گرفته تا نانواییها تا مساجد همه پارچهی سیاه زده بودند. معاونت فرهنگی سپاه شوکه شده بود!